مُضحک



شاید نیاز تعلق داشتن
به یک جمع بزرگتر،
باعث شده گاهی دلم بخواد
یه جمعی از دوستانم برام تولد بگیرند.
اما شایدم این یه توقع خیلی زیادی باشه.

تولد امسالم مهدیار کنارم بود. 
اومد دنبالم و رفتیم بالای قزوین.
جایی که کوه بود و درخت و مه!
ازش ممنونم و امیدوارم به مراد دلش برسه

یه چیزی بگم: من خیلی قانع‌ام.
اگه مثلا روز تولدم بی‌هوا میومدی
جلو در مغازه تا ببینمت.
به همین راحتی می‌تونم از ته دل خوشحال بشم!

ممنونم از عزیزانم، که همیشه منو یادتونه!
الان دو روزه اینترنت بین المللی قطع شده
دو سه روزه ما خودمونو تو اینستا نمایش نمیدیم
یا بهتر بگم: دو سه روزه، دنیای واقعیمون رو
بزک شده، فتوشاپ شده و مونتاژ شده
به اشتراک نمی‌ذاریم.
تلخی این روزا به کنار،
قطعی این دو سه روزه‌ی اینترنت
باعث شده وقت بیشتری برای
مشاهده دنیای اطرافمون،
لمس دنیای واقعیمون بزاریم.
دنیایی که وقتی بیشتر نگاه می‌کنیمش 
خیابوناش و کوچه‌هاش و آدماش
سردتر و یخ‌تر از قبل به نظر میان!

لعنت به گرونی بزنین که هیچ،
لعنت به جهانی که بیست و اندی سال
در این محیط ساخته شد!


هر آدمی كه با من آشنا شد،
به من یاد داد.
پیر و جوان، همه برای من آمده بودند؛
تا یاد بگیرم!
یادم میآید به یكی كه برایم عزیز است، 
بسیار ابراز علاقه كردم، بسیار او را بزرگ شمردم
به او گفتم: جهانم با تو تغییر كرد.
گفت: تو مرا خیلی دستِ بالا گرفتی.
شاید، شاید هم برای خودش اینقدر با ارزش نبود
كه برای من هست.
شاید سكوت كنم، دلخور نمی‌شوم.
لبخند می‌زنم، یاد می‌گیرم. .



این روز ها ناراحتم از اینکه نمی توانم به خودم برسم
و شرایط نمیذاره که به فکر خودم باشم!
شاید اینگونه فکر کردن اشتباه باشد اما فکر می کنم 
در خیابان ها، اماکن و همه جا که آدم های آشنا و نا آشنا
با من روبرو می شوند، من را فردی خسته کننده، تکراری، به درد نخور و . می بینند!
شاید گاهی که با پلیس روبرو می شوم، 
نگران می شوم که به اندام لاغر و چهره خشنم شک نکنند!
کسی که عاشقش شدم؛ به او حق میدهم که هرگز عاشقم نشود
و بدم نمی آمد لااقل از صورت و تنِ من خوشش بیاید؛ یک هوس رانیِ تمام و کمال!
اما هیچ شانسی ندارم. بنابراین اینبار خودم رهایش می کنم!
پ.ن: بخشی از دفتر خاطراتم!


جمله،
جمله،
جمله!
اینکه فلان جمله را فلان دانشمند، فلان فیلسوف، فلان ستاره شناس،
فلان پزشک، فلان جنگجو، فلان شاه، فلان وزیر، فلان معلم، فلان ورزشکار،
فلان اسطوره، فلان امام، فلان کتاب و . گفته باشد؛
 وماً چیزی نیست که ما باید از آن سرمشق بگیریم!

فضای مجازی پر شده از جملات کوتاه که مخاطب را به جهات مضحکی
سوق می دهد؛ اصلاً بیایید به جملات بها ندهیم!




نمی دونستم یه روزی انقدر درگیر چرت و پرت های زندگی بشم که. .
ننالم براتون! اینو میخواستم بگم:
انقدر درگیری دارم که تا به خودم میام میبینم
فلان دوست ازم ناراحته!
نمی دونمم چرا! با خودم میگم شاید جدیداً توو خواب راه میرم!
پا میشم میرم یه چک میزنم زیر گوشش یا جیبشو میزنم یا. .
امّا خب مم بعد سعی میکنم بی اهمیت باشم نسبت به این مسئله!
صحبت تلافی نیست فقط یه نوع منطق رایج بین همۀ آدمای این روزگاره!
اینکه تا تونستند دلِ منو شُدند و هر حرفی و هر شوخی و .
من اومدم تو خلوتم و گفتم: مهرداد جنبه داشته باش؛ فلانی حواسش نبوده؛
اصلا راست گفته، اصلا حق با اونه!
حالا هم طبق همون منطق رفتار می کنم! اونا هم فکر کنن حق با منه!
کابوسه که منم پا به عرصۀ نه چندان تمیزِ همرنگ جماعت شو بذارم!

پ.ن: عجب منطقِ مسخره ای!



استاد عزیزمان آقای دکتر افزونتر1 نکتۀ بسیار جالبی را بیان کردند:
کتابفروشیِ معروفی در شهر قزوین بود؛ یک روز مردِ کتابفروش
 به شاگردِ خودش میگه که:
فلانی یادت باشد، ماهی سیاه کوچولو2 فروختن، هنر نیست! 
این هنره که بتونی کتابی که خودت میخوای رو بفروشی!

و این صحبت جالبی است! از جهات گوناگون و با نگرش گوناگون!
اما طبق معمول و البته به طبع من با توجه به خط فکری خودم برداشت کردم:
تا چند سال پیش به این فکر می کردم که چجوری میشه مثل فلانی آهنگسازی کنم؟!
چجوری میشه مثل فلانی تنظیم کنم و کلا چجوری میشه مثل فلانی کارام شنیده بشه!؟

ممکنه فکر کنید ژست گرفتم و البته بهتون حق میدم، چرا که تا چند وقت پیش 
ممکن بود گاهی چنین ژستی بگیرم؛ 
اما در واقع به تازگی نگرشی بر  پندار و کردار من غالب شده 
که با این مثال استاد افزونتر، قوی تر شد!

هر چقدر بی پول تر می شوم و روزگار مرا پیر تر می کند و با تجربه تر می شوم،
حس می کنم در مسیرِ ناهموارم تنها می شوم و در این حوالی کسی 
حتی مرا نمی بیند!
این دیده نشدن، ترسناک نیست! البته بی پول ماندن آزار دهنده است
اما آزار دهنده تر از آن کاری است که بر خلاف اندیشه ام و بر خلاف یافته هایم
و بر خلاف خواسته هایم انجام می دهم!

فکر می کنم؛ بس است!

.
1: تنها استاد موسیقی دانشگاه قزوین که مدرک دکتری دارد!
اما جالب است بدانید وقتی حرف می زند هنور لهجه قزوینی را حس میکنید!
شعار در حرف هایش نیست!  در چیزی که یافته است اغراق نمی کند!

2: عنوان کتاب داستانی است که صمد بهرنگی آن را در سال 1346 نوشته است!



من هر بار توو دستشویی راجع به هر کاری فکر کردم
و تصمیم گرفتم؛ در عمل گند زدم!

یعنی اینجوریه که وقتی تو دستشویی هستم
و یهو یه چیز مهم میاد توو ذهنم، با خودم میگم:
نه! خواهش میکنم به این یکی دیگه فکر نکن!

به نظر من:
تصمیم گیری در دستشویی = خرابکاریِ صد در صدی!

من یه دوست دارم، (اسمشو نمیارم) توو دستشویی شعر می نوشت!
خب باید بگم شعر های "توو دستشوییت" رو دوست نداشتم محسن جان!

حالا یه چیزم بگم تا یادم نرفته: (اما بهتره شما یادتون بره)
من الان چند وقته فکر میکنم اون موقع ها
یکی توو دستشویی واسه سیستم این مملکت تصمیم گیری کرده!




مضحک است اگر در خیابان شما را در حال آشامیدن ببینند، میگیرنتان و مجازات می کنند.

به این ترتیب اگر قرار باشد دارو هم استفاده کنید، باید کوچه ای پیدا کنید 

و از خلوتی آن اطمینان حاصل کنید و دارو مصرف کنید تا خدای نکرده فوت نکنید.

شما یک شهروند هستید که برای برطرف کردن نیاز اولیه خود باید حتما به لانه ای بروید.

 و طوری بیاشامید و بخورید که استرس دیده شدن داشته باشید. گویا واقعا جرمی مرتکب شده اید.

 و همواره از این #پنهان_خوری عذاب وجدان داشته باشید.

می گویند این روز ها در شهر مامورانی هستند که روزه خواران را مچ می گیرند!

 من شک ندارم روزه داری که ایمان و خلوص نیت دارد

 هرگز از اینکه کسی جلوی او بنوشد و بخورد نمی رنجد،

 دلخور نمی شود و نمی میرد. به نظر می رسد آنکه می میرد

 همان قانون گذاران و اجرا کنندگان هستند نه کس دیگری!


این هم پاسخگو ندارد!


احساسِ تنهاییم، روز به روز بیشتر می شود!
می توانم به شما که دوستان من هستید؛
و به شما که یک وبگرد هستید بگویم: خوبم!
اینطوری حداقل شاید حس خوبی به شما منتقل کنم!
امّا اگر حسِّ خوب می خواهید، می توانید از مضحک خارج بشوید،
شاید- امیدوارم چیز هایی باشد که حالتان را خوب کند!
اما من حالم خوب نیست!
به هزار و یک دلیل که نمی توانم به کسی بگویم!
امروز خسته به خانه برگشتم! مادرم به راحتی فهمید!
* چرا خسته ای؟  کمی برایش گفتم (فقط امروزم را)
عذر خواهی کردم! گفتم ببخشید نالیدم!
گفت: نه! خوب کاری کردی! «خیلی سخته کسی حرف آدمو نمی فهمه» 
-
. آره همۀ حرفم در این پست، همین یک جملۀ کوتاه مادرم بود!
کسی حرفم را نمی فهمد!
و این گلایه از دیگران نیست و یا یک توهین به فهم دیگران! نه!
من فقط احساس می کنم کسی من را نمی فهمد!
از شلوغی بیزارم!

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گُم‌شدن گردشگری کلید بهشت fars trade بوته کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. کوچ پرستوها - خاطرات مهاجرت Angel کالوکو ، بهار پاییزی