استاد عزیزمان آقای دکتر افزونتر1 نکتۀ بسیار جالبی را بیان کردند:
کتابفروشیِ معروفی در شهر قزوین بود؛ یک روز مردِ کتابفروش
 به شاگردِ خودش میگه که:
فلانی یادت باشد، ماهی سیاه کوچولو2 فروختن، هنر نیست! 
این هنره که بتونی کتابی که خودت میخوای رو بفروشی!

و این صحبت جالبی است! از جهات گوناگون و با نگرش گوناگون!
اما طبق معمول و البته به طبع من با توجه به خط فکری خودم برداشت کردم:
تا چند سال پیش به این فکر می کردم که چجوری میشه مثل فلانی آهنگسازی کنم؟!
چجوری میشه مثل فلانی تنظیم کنم و کلا چجوری میشه مثل فلانی کارام شنیده بشه!؟

ممکنه فکر کنید ژست گرفتم و البته بهتون حق میدم، چرا که تا چند وقت پیش 
ممکن بود گاهی چنین ژستی بگیرم؛ 
اما در واقع به تازگی نگرشی بر  پندار و کردار من غالب شده 
که با این مثال استاد افزونتر، قوی تر شد!

هر چقدر بی پول تر می شوم و روزگار مرا پیر تر می کند و با تجربه تر می شوم،
حس می کنم در مسیرِ ناهموارم تنها می شوم و در این حوالی کسی 
حتی مرا نمی بیند!
این دیده نشدن، ترسناک نیست! البته بی پول ماندن آزار دهنده است
اما آزار دهنده تر از آن کاری است که بر خلاف اندیشه ام و بر خلاف یافته هایم
و بر خلاف خواسته هایم انجام می دهم!

فکر می کنم؛ بس است!

.
1: تنها استاد موسیقی دانشگاه قزوین که مدرک دکتری دارد!
اما جالب است بدانید وقتی حرف می زند هنور لهجه قزوینی را حس میکنید!
شعار در حرف هایش نیست!  در چیزی که یافته است اغراق نمی کند!

2: عنوان کتاب داستانی است که صمد بهرنگی آن را در سال 1346 نوشته است!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حقوق انرژی فرش ماشيني کاشان آقا رضا قصه عشق درمان قطعی و همیشگی افسردگی، وسواس و استرس و اضطراب | بدونه قرص و دارو مجله علمي امير حسن